(بشنو این نی چون حکایت میکند / از جداییها شکایت میکند) سخن را از نی باید شنید، از آن کسی که نیست؛ آن کسی که هست از هواهای خود میگوید و حدیث نفس میکند و حکایت او شکایت از محرومیتها و ناکامیهای خاکی اوست. یا حکایت توفیقات وهمی و خیالی که او را معجب و مغرور میکند و به جور و ستم وامیدارد، اما آن کس که بندبند وجودش را از هواهای خویش خالی کرده و چون نی لب خود بر لب معشوق نهاده و دل به هوای او و نفس او سپرده است، حکایتی دیگر و شکایتی دیگر دارد. انبیا از جنس نی بودند، چون به هوای دل خویش سخن نمیگفتند، چنانکه در قرآن در صفت رسول اکرم(ص) آمده است: (و ما ینطِقُ عنِ الهَوی ؛ إن هُوَ اِلاّ وحی یوحی) او از هوای دل خویش سخن نمیگوید و این (قرآن) نیست مگر آنچه به او وحی شده است. بدین بیان، نی مقام انسان کامل یا کمال مرتبه انسانی است که در آن مرتبه شخصی هرچه گوید همان است که معشوق در او دمیده و هرچند کند همان است که فرمانش از معشوق رسیده است. [برگرفته از «درصحبت مولانا» استاد حسین الهی قمشهای]